{ در جریان یک پا نوشت }

- یک خارجی اسلام ناب آورده - / ایسوس ایزماییلاویچ

{ در جریان یک پا نوشت }

- یک خارجی اسلام ناب آورده - / ایسوس ایزماییلاویچ

یک خارجی مسلمان روس
که به اتفاق خانواده سیزده سال قبل از کمونیسم با دیدن امام (ره) ایمان آورد
و با فریاد استکبار ستیزی امام راحل (ره) اسلام آورد.
با شناختن امام علی (ع) شیعه (انشالله که پیرو راستین باشیم) شد.
و تمام رفاهش را فدای پاپرهنگی در رکاب آقا روح الله کرد.
وارد ایران شد!
هشت سال در ایران تحصیل کرد و بصیرتی یافت که خیلی ها نیافتند.!!!


تصویر اصلی :



تصویر سایز متوسط :


http://uploadyar.com/s1/8e303324b19.jpg
جهت بزرگتر مشاهده نمودن تصویر بر روی آن کلیک کنید

پوستر : جوان شهر از چه چنین خمیده ای غیر فعال




فایل پی سی دی :



آموزش : اگر نیازی باشد درخدمت هستیم کاملا.


خواندنیست عجیب:

 
من اونقدر عاشق امام بودم که تا سال 79 بله دقیقن 79 که 21 سالم بود، اصلن حاضر نبودم آقای خامنه ای رو به جای امام قبول کنم و هیچ علاقه ای هم به شناخت ایشان نداشتم. مشهد، کانون بچه های باسوادی بود که کتاب های دکتر شریعتی و دکتر سروش جزو پر طرفدارترین کتاب های شان بود. پلورالیسم دینی سرز بان ها افتاده بود و هر کسی که می خواست ادای روشنفکری در بیاورد کافی بود فقط همین کلمه را بگوید تا فکر کنند بله چیزی فراتر از بقیه می داند. سخنرانی های دکتر سروش رو پیگیری می کردم و شلوغی های آن سالها و انصار حزب الله و کارهای عجیب غریب بعضی از آنها....
به خاطر مریضیم سه سال دانشگاه نرفتم و در تمام این سالها خرید هر روزم روزنامه "توس"مشهد بود که ناصر آملی مقدم در آن می نوشت، همان روزنامه ای که انصار حزب الله تشنه ی خونش بودند و حتی رفتند جلویش تحصن کردند و بعد هم که توقیف شد به خاطر تیترش در مقایسه ی حوزه و دانشگاه...
خرداد سال 76 با تمام شوق و ذوق مان که دوران خاکستری 8 ساله ی جناب رفسنجانی تمام شود و فرش های قرمز رنگ جمع شود، در خیابان راه می رفتیم و دوستم برای خاتمی تبلیغ می کرد. عشق مان این شعار بود که بگوییم:سلام بر سه سید فاطمی/ خمینی، خامنه ای خاتمی...
خاتمی رای آورد و چه شوری در میان مردم درست شد. از بد حادثه من کنجکاو بودم و همه چیز را رصد می کردم و نوشته های آن روزهایم را هنوز دارم که هر چه گذشت دیدم چقدر رویای ما، توهمی بیش نبود...
دلم از همه چیز زده شده بود و سال 79 وارد دانشگاه بیرجند شدم. دانشگاه بیرجند جزو اولین انجمن اسلامی های ایران است و سابقه ای طولانی و بسیار درخشان دارد. بچه هایی بسیار باسواد در آن جمع شده بودند و من سیاسی هنوز یک هفته از ورودم به دانشگاه نگذشته بود و در حالی که در آن موقع همه به دنبال کارهای دانشگاه و کارت سلف و خوابگاهشون بودند رفتم انجمن اسلامی ثبت نام کردم. رکورد دار بودم در این زمینه طوری که سال چهارم بچه های انجمن بهم می خندیدند... :)))
آن جا بود که وقتی بچه ها، سخنان آقای خامنه ای را در جلسات می گفتند، ذهنم درگیرش می شد.... تا اینکه علاقمند شدم بیشتراز ایشان بدانم. کارم شده بود گوش دادن سخنرانی های هفتگی شان و مطالعه سخنان و رفتارشان. هر چه بیشتر او را می شناختم، بیشتر احساس کوچکی می کردم در برابر این انسانی که چقدر تاسف می خورم حتی بچه هایی که عاشق او هستند تنها در عشق به او مانده اند و بسیاری از ویژگی های او را الگوی زندگی شان نمی کنند...
سال 79 سال شناخت رهبرم بود، رهبری که ولی من شد کسی که می دانم اگر روزی او را از نزدیک ببینم نه تنها زبانم به لکنت نمی افتد، بلکه حرف های زیادی با او دارم.... حرفهای زیادی با لبخند و حتی گله...
خدا تو را برای به ثمر رساندن این انقلاب حفظ کند سید علی خامنه ای ....
من، سرباز کوچک تو هستم و این بزرگترین افتخار من است..

متن از خانم +آزاده فرزام نیا
  • ایسوس ایزماییلاویچ

دکتر محمود احمدی نژاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی